1. کاری را که دوست دارید انجام دهید، ولی به فکر پول درآوردن هم باشید.
گای لالیبرتی یک دلقک سیرک با تحصیلات دبیرستانی و اهل کِبک بود که تصمیم
گرفت عده ای از اجرا کنندگان حرفه ای را به تاسیس سیرک خورشید (Cirque du
Soleil) ترغیب کند. با وجود کمک های مالی دولتی، اسپانسرهای دست و دل باز و
سختکوشی لالیبرتی سیرک به سختی چند سال اول را دوام آورد و سبک خاص خود را
محکم کرد. حرکت استادانه لیبرتی این بود که وضعیت سیرکی را که یک سومش از
آن او بود، از غیر سود آور به سود آور تغییر داد. امروزه او 1.8 میلیارد
دلار ثروت دارد و حتی الآن هم دلقک بازی برای او یک حرفه مناسب است، البته
تا وقتی رئیس باشد.
پس فقط انجام کار مورد علاقه ملاک نیست، اگر نتوانید از آن پول در بیاورید کم کم از انجامش دلسرد خواهید شد.
2. کمتر پس انداز کن، بیشتر به دست بیاور.
سوز اورمن که مشاور مالی، نویسنده و یک شخصیت تلویزیونی است برای خودش
ثروتی به هم زده، چگونه؟ او به افرادی که نزدش می آیند یاد می دهد چطور
بدون تجربه قبلی، از طریق صرفه جویی ثروت خوشان را افزایش دهند. او وقتی در
میانه دهه سوم عمرش بود، خیلی ولخرج زندگی می کرد و در انبوهی از قرض غرق
شده بود. اما برای نجات از آن وضع، از تجملات کم نکرد بلکه راه دیگری یافت و
آن پرداختن به علاقه اش و دنبال کردن فرصت های مالی بود. حالا او سالی 300
هزار دلار صرف سفر با
جت های خصوصی
به دور دنیا می کند.
درسی که او به دیگران داده این است که وقت شما خیلی ارزشمندتر از آن است که
صرف پس انداز اسکروچ وار پول های خرده ریز شود، در عوض آن را صرف شکار
فرصت ها کنید.
3. کپی کن، نه نوآوری.
امیدواریم این درس بد آموزی نداشته باشد. بیل گیتس که با 67 میلیارد دلار
(به نقل از فوربس) ثروتمندترین انسان روی زمین است. او این دارایی را با
ارائه لیسانس استفاده از سیستم عاملش به IBM کسب کرد. یعنی نقطه شروع اش
آنجا بود. اما در واقع، این نرم افزار اقتباس کاملی بود از روی کدهای یک
نفر دیگر. مایکروسافت در آن زمان فاقد نوآوری لازم برای نوشتن سیستم عامل
از صفر بود، بنابراین آن را با استفاده از کد های یک شرکت دیگر ساخت که
بابت آن فقط 25,000 دلار پول داده بود. وقتی گیتس نرم افزار دست دوم را به
IBM تحول داد آنقدر باگ داشت که مهندسین IBM مجبور شدند آن را کاملا
بازنویسی کنند.
33 سال گذشته و کسی نه این را به یاد می آورد و نه برای اش اهمیت قائل است.
شاید بشود گفت درس این واقعه این است که نوآوری به ندرت مهم تر از کپی
مناسب و به موقع است.
4. دانستن "چه چیزی..." مهم و دانستن اینکه "چه کسی..." از آن هم مهم تر است.
سرمایه گذار افسانه ای، وارن بافت وقتی خیلی جوان بود به فلسفه هوشمندانه
سرمایه گذاری اش دست یافت ولی دانستن اینکه "چه چیزی ارزش سرمایه گذاری
دارد" به کار او نمی آمد زیرا پولی در بساط نداشت تا از نوسان های بازار
سهام کسب درآمد کند. بافت زمانی ثروتمند شد که به خجالتی بودن خود چیره شد،
افراد دیگری را برای مشارکت در سرمایه گذاری جذب کرد، و آنها را هدایت کرد
تا عملکرد سهام مختلف را از زیر زبان مدیران شرکت ها بیرون بکشند.
خلاصه که درس این بود: کسی به تنهایی ثروتمند نمی شود.
5. برد-برد یک راه حتمی برای باخت است.
آدام مک کی تهیه کننده و کارگردان هالیووی یکی از موفق ترین ها در حرفه خود
است. او با ویل فرل در فیلم های شب های تالدگا، برادرخوانده ها، آن یکی ها
و گوینده خبر همکاری کرده ولی فیلمی که دوران کار حرفه ای او را شکل داد
هرگز به وقوع نمی پیوست اگر در حین حضور در گروه نویسندگان شوی Saturday
Night Live و کارگردانی آن، یک قرارداد همکاری خوب برای تولید فیلم کوتاه
نمی بست.
کلید موفقیت چه بود؟ او سعی نکرد بازی برنده-برنده را انجام دهد و به مدیر
تولید Saturday Night Live، لارن مایکلز گفت که داشتن تیم فیلم سازی خودش
برای ساخت فیلم های کوتاه شو، هزینه ماندن او در گروه است و بدون آن، می
رود. مایکلز هم با روی باز این را پذیرفت.
6. توسعه کار مساوی است با توسعه درآمد.
سر ریچارد برانسون موسس گروه تجاری ویرجین از
خوانش پریشی
شدید رنج می برد ولی در عین حال آن را بزرگترین نقطه قوت خود می داند.
برانسون گروه سرمایه گذاری ویرجین را اداره می کند که کارش دادن سرمایه به
نوآورانی است که ایده های درخشان و هماهنگ با استراتژی ویرجین دارند. او
هرگز علاقه ای به مدیریت جزء به جزء شرکت های زیر مجموعه ویرجین نشان نداده
زیرا اصلا این کار ممکن نیست. یک بار گفت: «اگر من قادر به خواندن صورت
های مالی بودم، هرگز هیچ کاری در زندگی ام نکرده بودم.»
در مجموع، درس هایی که از او می شود گرفت اینها است: گسترش کار همراه با
تمرکز بر روی نقاط قوت شخصی، و امکان دادن به دیگران برای انجام کاری که در
آن قوی هستند.